خرداد سال 1364 بود لشکر 28 پیاده سنندج به منطقه شمال غرب اشنویه اعزام می شد . گردان ما که در معیت تیپ 2 لشکر سنندج بود به منطقه عملیاتی قادر که قرار بود در آینده ای نزدیک عملیاتی انجام گیرد اعزام شد . محل استقرار ما در دامنه ارتفاعات کلاشین از ارتفاعات منطقه اشنویه بود . کوه های سر به فلک کشیده کلاشین گلازرد و بربرزین با جاده های صعب العبور و گردنه های پر پیچ و خم فراوان عملیات را دشوار می کرد . هواپیماهای عراقی که از انجام عملیات در آینده ای نزدیک باخبر شده بودند از طلوع تا غروب آفتاب مداوم منطقه خودی جاده ها و خطوط پدافندی را به شدت بمباران می کردند و ترافیک هوایی شلوغی را بر آسمان منطقه شکل داده بورند :به طوری که به هیچ جنبنده ای مجال حرکت نمی دادند . از انواع راکت ها و بمب ها : نظیر بمب های خوشه ای ناپالم یا آتش زا و گاهی از بمب های شیمیایی استفاده می کردند . بنه گردان و سنگر فرماندهی در مجاورت گروهان ارکان و در دره ای نسبتا تنگ قرار داشت . یک روز صبح که قرار بود به اتفاق فرماندهان گروهان ها به ارتفاعات حسن بیک عراق – همان منطقه ای که قرار بود عملیات انجام شود – اعزام شویم : بیرون از سنگر فرماندهی که در نزدیکی یک صخره بزرگ بود : قدم می زدم که ناگهان آهو بره کوچکی توجه مرا به خود جلب نمود که از دامنه ارتفاعات به سمت سنگرها سرازیر شده بود . دو تن از فرماندهان گروهان که داخل سنگر فرماندهی بودند به اتفاق سربازان مجاور همگی به سمت آهو بره به راه افتادند و او را دنبال کردند . آهو که گویا تازه متولد شده بود و توانائی چندانی در دویدن نداشت : داخل غاری که در زیر صخره ای بزرگ قرار داشت رفت و سربازان و پرسنلی که حدودا ده نفری می شدند . به تعقیب او به داخل غار رفتند . من که می ترسیدم نکند آسیبی به آهو برسانند و برای آنکه از این آسیب احتمالی یا تیراندازی به سمت او جلوگیری کنم به سوی غار حرکت کردم ویکی از فرماندهان گروهان را خطاب قرار دادم و گفتم : " آسیبی به حیوان بی چاره نرسانید " . در همین لحظه به دهانه غار رسیده بودم که ناگهان غرش هواپیماهای دشمن سکوت منطقه را بر هم زد و لحظاتی بعد دود و گرد و خاک همراه با صدای انفجاری مهیب منطقه را در بر گرفت . چند لحظه ای نشستم تا دود و آتش فروکش کند . وقتی هوا صاف شد با کمال تعجب مشاهده کردم که هواپیماهای دشمن بنه گردان را هدف قرار داده اند و سنگر فرماندهی و سنگرهای مجاور آن به کلی منهدم شده بود . ناگهان به یاد " ان تنصرالله ینصرکم " افتادم . خوشبختانه چون تمامی پرسنل به دنبال آهو داخل غار رفته بودند کوچکترین آسیبی به آن ها نرسیده بود و فقط یک سرباز نگهبان مجروح شده بود .
به قول اقبال لاهوری :
سائل و محروم تقدیر حق است حاکم و محکوم تقدیر حق است
جز خدا کس خالق تقدیر نیست چاره تقدیر از تدبیر نیست
کلمات کلیدی: